حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر استکه پنهان میشوی گاهی و پیدا میشوی گاهی + نوشته شده در شنبه بیست و ششم خرداد ۱۴۰۳ ساعت 14:4 توسط سوری | بخوانید, ...ادامه مطلب
مرا ببر! به بخش CCU قلبت. به بخش مراقبتهای ویژه ., ...ادامه مطلب
آنقدر درگیر ِ من بودهایکه بعد از رفتنم باید تا آخر ِ عمرتظاهر کنی عاشق ِ کسانِ دیگریتظاهر کنی عاشقانه کنارشان میخوابیتظاهر کنی عاشق ِ من شدنت، اشتباه بودتظاهر کنی من، لیاقتِ عشق ِ تو را نداشتمو به دروغ بگوییمن دروغ میگفتم و...خودت میدانیهیچکدام ِ اینها واقعیّت ندارد.تو تا آخر ِ عمردرگیر ِ من خواهی بودو تظاهر میکنی نیستیمقایسه، تو را از پا در خواهد آورد.من میدانمبه کجای قلبت شلیک کردهامتو دیگر خوب نخواهی شد...."افشین یدالهی" + نوشته شده در شنبه پنجم خرداد ۱۴۰۳ ساعت 11:25 توسط سوری | بخوانید, ...ادامه مطلب
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفاییعهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی + نوشته شده در یکشنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 15:10 توسط سوری | بخوانید, ...ادامه مطلب
گاهی دلم هیچ چیز نمیخواهدجز گپ ریز ریز با مادرمهی من حرف بزنمهی او چای تازه دم بریزدهی چایام سرد بشودهی دلم گرمآنجا که چایات سرد میشودو دلت گرمخانه مادر است + نوشته شده در چهارشنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 8:26 توسط سوری | بخوانید, ...ادامه مطلب
رابطه تان را احيا كنيد...نگذاريد به راحتي از دست برود...نبضش را بگيريد هر از گاهىببينيد مي زند؟!هرچقدر هم كم جان، احيائَش كنيد...بعضى رابطه هافقط يك شوك مي خواهند،تا برگردند به روزِ اول...يك تنفسِ دهان به دهان! + نوشته شده در چهارشنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 11:54 توسط سوری | بخوانید, ...ادامه مطلب
تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی اندوه بزرگیست زمانی که نباشی ...., ...ادامه مطلب
هرگز گمان مبر ز خیال تو غافلم گر ماندهام خموش، خدا داند و دلم .., ...ادامه مطلب
حکایت باران بیامان استاین گونه که مندوستت میدارمشوریدهوار و پریشانبر خزهها و خیزابهابه بیراهه و راهها تاختنبیتاب، بیقراردریایی جستنو به سنگچین باغ بسته دری سر نهادنو تو را به یاد آوردنحکایت باران بیقرار استاین گونه که من دوستت میدارم"شمس لنگرودی" + نوشته شده در چهارشنبه نهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 9:24 توسط سوری | بخوانید, ...ادامه مطلب
در قفس خیال تو تکیه زنم به انتظار تا که تو بشکنی قفس پر بکشم به سوی تو, ...ادامه مطلب
ای خداوند یکی یار جفاکارش دهدلبری عشوهده سرکش خون خوارش دهتا بداند که شب ما به چه سان میگذردغم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش دهچند روزی جهت تجربه بیمارش کنبا طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده"مولانا" + نوشته شده در شنبه هشتم مهر ۱۴۰۲ ساعت 12:31 توسط سوری | بخوانید, ...ادامه مطلب
دل بستهام به پاییز شاید دوباره سر مهر بیایی..., ...ادامه مطلب
چقدر سیاه است !دلت را نمی گویم ...با چشم هایت هم نیستمموهایتحلقه حلقه ، زنجیرپایبندم کرده . , ...ادامه مطلب
تو را من چشم در راهم .... :غریب آشنا", ...ادامه مطلب
گر ز مسیح پرسدت،مرده چهگونه زنده کرد؟بوسه بده به پیش او،بر لب ما که این چنین!"مولانا" + نوشته شده در دوشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۲ ساعت 7:53 توسط سوری | بخوانید, ...ادامه مطلب